شروع سفر جادویی نپال
مدت ها بود ناسا رو توی اینستاگرام دنبال می کردم و روز به روز بیشتر به نپال علاقه مند می شدم. تا اینکه بالاخره تصمیم گرفتم همراه با ناسا به نپال سفر کنم.
بعد از گفتگوی تلفنی برای برنامه سفر دو هفته یی هماهنگ کردیم و بلیت رزرو کردم. وقتی رسیدم فرودگاه نپال ویزا گرفتم. طبق برنامه توی فرودگاه به استقبال اومد و بعد همراه با خودروی اختصاصی به سمت هتل پنج ستاره یی که توی کاتماندو از پیش هماهنگ شده بود حرکت کردیم.
بعد از استراحت از پروازی طولانی برای عصر به شام خوش آمدگویی عالی دعوت بودم و در اونجا برنامه سفر با هم مرور کردیم و در رابطه با جاهای دیدنی که قبلا صحبت کردیم به جزئیات بیشتری پرداختیم و البته تغییراتی هم در کلیات سفر داشتیم.
از اینکه خیلی راحت می تونستم برنامه سفر و نسبت به علاقه مندی هام تغییر بدم خیلی احساس خوبی داشتم و صد البته ناسای عزیز اینقدر با صبر و حوصله راجع به دیدنی ها و حال و هوای هر منطقه توضیح می داد که این تصمیم گیری به مراتب راحت تر بود. تو زمانی که توی کاتماندو بودیم معمولا گشت های روزانه از ۸ یا ۹ صبح شروع می شد و تا نیمه شب ادامه داشت. اینقدر که باید خودم می گفتم دیگه برگردیم هتل و واقعا از ساعت های سفرم استفاده کامل می کردم.
کاتماندو
خیلی جاها رو توی کاتماندو گشتیم. از شهر پاتان و باکتاپور هم دیدن کردیم که خیلی حیرت انگیز بودن و حس قدم زدن در قرون وسطی رو داشتم. ناسا هم که ریز به ریز از جزئیات معماری ها و سمبل ها توضیح می داد.
توی طول سفر راهنمای محلی همراهمون بود و توضیحات رو می گفت ولی ناسا هم اینقدر وارد بود که بعضی وقت ها از راهنما درخواست می کرد راجع به موضوعی بیشتر توضیح بده یا خودش توضیح می داد.
تو تمام شهر و تو هر منطقه یی که قدم می زدیم همیشه دوست های ناسا بودن و مدام ناماسته می گفتن و بغلش می کردن.
اینقدر به رستوران ها و مهمونی های مختلف دعوت می شدیم که اصلا انتظار نداشتم و جالب اینکه حتی اجازه نمی دادن پولی پرداخت کنم و خیلی با احترام و مهمان نواز بودن.
گشت های کاتماندو خیلی زیاد بود و اسامی شون زیاد یادم نیست ولی تمل رو زیاد گشتیم و به کافه های مختلفی رفتیم. از سویامبونات استوپا، باغ رویاها، بودانات استوپا، میدان دوربار کاتماندو، معبد پاشوپاتینات، معبد تالجو، معبد داکشینکالی، کاستمانداپ و همچنین از خانه خدای نپالی ها که دختر کوچکی به نام کوماری در اونجا زندگی می کرد دیدن کردیم.
معابد و استوپاهای خیلی زیادی رو توی کاتماندو گشت زدیم و البته خیلی ها رو هم تو پیاده روی های شبانه گشت می زدیم. ناسا از تاریخ و فرهنگ و مردم نپال کلی توضیح داد و کلی هم دوست نپالی توی این مهمونی ها پیدا کردم و لذت بخش بود.
چیتوان
بعد از کاتماندو به سمت چیتوان حرکت کردیم. طبیعت و حیات وحش چیتوان اینقدر زیبا بود که توصیف کردنش ممکن نیست. تو چیتوان فیل سافاری و جیپ سافاری داشتم که خیلی جالب بود. پرنده های خیلی زیادی وجود داشت و راهنمای جنگل راجع به گونه های مختلف توضیح می داد. کلی کرگدن و فیل دیدیم و کنار رودخونه هم با فیل ها آب بازی کردیم.
از رقص سنتی تارو هم دیدن کردیم که خیلی جالب بود دست آخر هم خودمون رفتیم روی صحنه و باهاشون رقصیدیم. شب رو توی هتل پنج ستاره ی خیلی عالی توی منطقه سوراها که ناسا جان هماهنگ کرده بود اقامت داشتیم. روز بعد به قایق سواری رفتیم و برنامه قدم زدن توی جنگل رو هم داشتیم که تجربه ی فراموش نکردنی بود. از مرکز پرورش فیل ها و موزه ی حیات وحش چیتوان هم بازدید داشتیم. بعد از نهار به سمت پخارا حرکت کردیم. حوالی ساعت ۸ بعد از ظهر به پخارا رسیدیم.
پخارا
هتل پخارا درست روبری دریاچه بود و منظره فوق العاده یی از رشته کوه های آناپورنا و دریاچه فیوا داشت. با اینکه خیلی خسته بودم ولی دلم نمی خواست زمان از دست بدم و ناسا هم مثل همیشه آماده بود. برنامه گشت شبانه مون رو شروع کردیم و قدمی دور دریاچه زدیم. همون شب دوستان ناسا به خونشون دعوتمون کردن که خیلی خوش گذشت و حوالی ساعت ۱۲ شب برگشتیم.
روز بعد به سمت تپه ی خیلی بلندی که استوپای صلح جهانی در اونجا بود رفتیم. منظره فوق العاده زیبایی بود و راهنمای پخارا هم همراهمون بود.
جالب اینجاست که راهنما موقع توضیح دادنش از ناسا تائید می گرفت که کامل توضیح داده یا نه!؟ ناسا هم با لبخند و رفتاری پر از رفاقت باهاش برخورد می کرد. ناسا تو تمام برخوردهاش با مردم خیلی متواضع و با ادب بود و واقعا نپالی ها رو دوست داشت.
از اونجا به غار شیوا رفتیم که خیلی قدیمی و عجیب بود. بعدش هم از آبشار دویس و کمپ پناهندگان تبتی دیدن کردیم. قبل از برگشتن به هتل از پل رودخانه ی ستی که روی یک دره ی خیلی خیلی عمیق بود هم بازدید داشتیم. بعد از نهار رفتیم برای قایق سواری و به جزیره رفتیم که یک معبد داخلش بود.
وقتی برگشتیم دوچرخه گرفتیم و اطراف پخارا دوچرخه سواری کردیم. اینقدر ناسا دوست و رفیق توی پخارا داشت که هرجا می رفتیم صداش می کردن و دعوتمون می کردن.
هرچی هم که اراده می کردم کافی بود به ناسا بگم تا سريع مهیا کنه. روز بعد به سارانگکوت رفتیم تا طلوع خورشید رو ببینیم. اینقدر این طلوع خورشید زیبا و غیر قابل وصف بود که حد نداشت. عظمت کوه های چند هزار متری که توی طلوع خورشید مثل طلا می درخشیدند هنوزم یادم هست.
بعد از تماشای طلوع به رستوران محلی تو همونجا رفتیم و در حالی که از منظره بکر و جادویی لذت می بردیم صبحانه خوردیم.
وقتی داشتیم صبحانه می خوردیم ناسا گفت که چندتا مهمونی مختلف دعوت هستیم و انتخاب کردنش با من هست. و بعد از توضیح دادنش انتخاب کردم، البته تو خیلی از مهمونی ها که دعوت می شدیم ناسا شرط گذاشته بود که عکس و فیلم نگیرم وگرنه اینقدر لحظات خوب و خوشی بود که خیلی دلم می خواست ازش یادگاری داشته باشم ولی خب قول گرفته بود ازم. حوالی عصر به یک کافه درست روبری دریاچه رفتیم که خیلی منظره ی قشنگی داشت.
خیلی اتفاقی یه غیر نپالی که اون هم توریست بود شروع کرد برای ما مزاحمت ایجاد کردن ولی ناسا فقط لبخند می زد. ولی وقتی دید طرف خیلی داره زیاده روی می کنه فقط برگشت و به چندتا از دوستاش اشاره کرد و کمتر از سی ثانیه کلی آدم اومدن و اون توریست رو حسابی گوش مالی دادن و بعدش هم انداختنش بیرون. اینقدر این صحنه برام جالب بود که تو تمام مدت فقط ناسا لبخند می زد و انگار نه انگار که داره اتفاقی می افته. بعدش هم دوستاش بغلش کردن و میز رو حساب کردن. داشتن اینقدر امنیت و احترام برام توی یه کشور خارجی موضوعی نبود که بتونم به سادگی فراموشش کنم.
بازگشت به ایران
بالاخره سفر نپال من رو به پایان بود و اصلا دلم نمی خواست از این بهشت دل بکنم. با آژانسی که بلیت رو رزرو کرده بودم صحبت کردم تا شاید بتونم تاریخ بلیت رو به تعویق بندازم ولی خب مقدور نبود و مجبور به بازگشت بودم.
اینقدر دلتنگ نپال و ناسای عزیز هستم که آرزو می کنم هرچه زودتر شرایطش فراهم بشه تا بازهم بتونم به این سرزمین زیبا و جادویی برگردم.
بابت همه لحظات فوق العاده و خاطرات موندگاری که برام ساختی ازت ممنونم ناسا جان و به امید دیدار دوباره.